۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

جوایز بین‌المللی مخملباف‌ها به ۱۰۰ رسید

جایزه جشنواره‌ بین‌المللی «وزول» فرانسه، صدمین جایزه بین‌المللی است که خانواده مخملباف دریافت می‌کنند.

جایزه صدم این خانواده قرار است دهم فوریه (بهمن‌ماه) طی مراسمی به محسن مخملباف اهداء شود.

مسئولان این جشنواره اعلام کرده‌‌اند که جایزه «دوچرخه طلایی» به خاطر ساخت فیلم‌های انسانی به آقای مخملباف تعلق گرفته است.

بر اساس اعلام «خانه فیلم مخملباف»، از بین سه جشنواره برتر جهان، خانواده مخملباف (چهار جایزه از جشنواره کن)، (۱۰ جایزه از جشنواره ونیز) و (سه جایزه از جشنواره برلین) دریافت کرده‌اند.

این جوایز از سوی ۲۴ کشور از جمله فرانسه، بریتانیا، آمریکا، ایتالیا و اسپانیا به خانواده مخملباف اهداء شده است.


فیلم «سفر به قندهار» مخلباف از سوی مجله تایمز به عنوان یکی از ۱۰۰ فیلم تاریخ سینمای جهان و فیلم «گبه» به عنوان یکی از ۱۰ فیلم برتر دهه نود انتخاب شده‌اند.

به نوشته ایسنا، صدمین جایزه مخملباف‌ها طبق سنت همیشگی این خانواده، به موزه سینمای ایران اهداء خواهد شد.

محسن مخملباف پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بیش از چهار سال را به خاطر فعالیت‌های سیاسی، در زندان گذراند.

وی در حال حاضر به همراه همسرش؛ مرضیه مشکینی و فرزندانش، سمیرا، حنا و میثم، در خارج از ایران زندگی می‌کند.

نمایش برخی از فیلم‌های وی هم‌چون «سکس و فلسفه»، «تست دموکراسی»، «نوبت عاشقی» در ایران ممنوع است.

----------- منبع : رادیو زمانه

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

راوی

این روزها مثل یک قطره، خشک شده‌ام پشت پنجره‌ی خیال و کلماتی را زمزمه می‌کنم که در حرارت دهان ذوب می‌شوند و می‌روند به سوی تهی. انگار که اصلن نبوده اند. درست مثل روایت داستانی تاریک که در دهشت شب نفس می‌کشد و تنها تسلای آرامی بخشش همان صدای بریده بریده‌ی نفس‌هاست در این هجوم تنهایی.
جدی جدی پیر شد این حوصله‌ی وامانده.

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

سفر


...

اتاق خلوت پاكی است.

برای فكر، چه ابعاد ساده‌ای دارد!

دلم عجيب گرفته است.

خيال خواب ندارم.


كنار پنجره رفت

و روي صندلی نرم پارچه ای

نشست: هنوز در سفرم.

خيال می‌كنم

در آب‌های جهان قايقی است

و من - مسافر قايق - هزارها سال است

سرود زنده‌ی دريانورد‌های كهن را

به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانم

و پيش می رانم


مرا سفر به كجا می‌برد؟

كجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند

و بند كفش به انگشت‌های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟

كجاست جای رسيدن، و پهن كردن يك فرش

و بی خيال نشستن

و گوش دادن به

صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور؟


و در كدام بهار

درنگ خواهی كرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟


شراب بايد خورد

و در جوانی يك سايه راه بايد رفت،

همين.

...

***


شعر : سهراب سپهري - زمزمه : خسرو شكيبايي

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

سگ ِ درون

"مگر نه اینکه خیلی وقت‌ها درست وسط نوشتن یا خواندن داستان به سرت می‌زند که نوشته را عوض کنی ؟ چه اشکالی دارد که بی خیال همه‌ی شخصیت‌ها بشوی رهایشان کنی و بروی سراغ آدم‌های دیگر. درست به راحتی عوض کردن کانال‌های تلویزیون، بعد خودت را آنقدر غرق در پرسوناژهای جدید کنی که موضوع قبلی و آدمهایش به کل از یادت بروند اصلن انگار هیچ وقت وجود نداشتند، خلق نشدند و هیچ کس هم چیزی در موردشان نمی داند. تو خودت راوی داستانت هستی الاغ، به کسی مربوط نیست که چه بلایی بر سر شخصیت‌های قبلی آمده و در کدام جهنم مشغول دست و پا زدنند، یک بار بیشتر که قرار نیست زندگی کنی پس هر جور که دلت می خواهد داستانت را بخوان و بنویس..."
مرد دائم به این خزئبلات فکر می کرد او می دانست که زندگی داستانی است اما انقدر‌ها هم راحت نمی شد عوضش کرد. زندگی تماشای تلویزیون نبود که در اوج معرکه بشود "هملت" را رها کرد و در یک کانال دیگر مشغول تماشای شیرین‌کاری‌های "تام و جری" شد و در نهایت هم با بازگشت به کانال قبلی، از سر‌انجام "هملت" با خبر شده و همین برای درک کل تراژدی کفایت کند. به خصوص که خودش هم وسط یک واقعه‌ی مستند گیر افتاده بود و یکی از نقش‌های اصلی ماجرا به او محول شده بود. نقش یک "مرد" که از قرار معلوم، چندان هم خوب بازیش نمی کرد و نتوانسته بود از پسش برآید. از پس خودش...

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

چنین گفت سیب

ناپایداری گویا تنها عنصر پایدار کارهای ما ست. راه حل هامان تخریبی است بنابرین به راه حل واقعی که مشکل گشایی کند نمی رسیم. ما مشکل را می شناسیم اما توان بیرون آمدن از هزارتوی آن را نداریم.
بیهوده به دامن فلسفه های پست مدرن نیاویزیم. نجات ما در رهایی مان از این نیهیلیسم مزمن ایرانی است. ساختن کار مداوم و پایدار می طلبد. همبستگی و توزیع کارها و نظارت دایمی می خواهد. ساختن کاری است آهسته و پیوسته. نه شتاب می توان کرد. نه از خستگی به ناپیوستگی می توان گریخت. ساختن با روحیه درویشی و مانوی گری و تسلیم و وارفتگی ناممکن است. کسی که می سازد گم نمی شود. ممکن است تن و جسدش گم شود. اما کارش باقی می ماند و ادامه حیات می دهد. با نیهیلیسم نمی توان شاهنامه نوشت. پهلوانی را می خواهد که از ایمان به کارش سرشار باشد و هر قدر زخمی شود از جنگ رو نگرداند. ما باید انتخاب کنیم میان جبریگری سرنوشتهای مقدر و حداقل یا انتخاب محتوم و مقدور حداکثر. تراژدی خدایگانی را یا کمدی انسانی را. روش پهلوانی شاهنامه را که کاخ اش به باد و باران گزند نیابد یا این نیز بگذرد خاکسارانه را که کوخ انفعال است و شسته باران و باد. که کارها فقط به انجام دادن شان کار نیستند. به استحکام و ماندگاری شان کارند.

منبع: سیبستان - راوی: مهدی جامی

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

بلور


و این رهگذران عبوس که هر از گاه لعن‌های دوزخی را به ما هبه می کنند شاید روزی خود نیز به قناعت آسودن، دست از اشاره و وهن بردارند. امشب، پیراهن سرخ انارت را بر تن کن. می خواهم دانه‌های دلت را بشمارم...

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

رویای انقلاب

پسر جوانی که البته کمی هم خوشگل بود و احتمالن دانشگاه می رفت و شریعتی هم می خواند، در کنج جوی آبی غمگین و حافظانه! نشسته بود و سنگ به آب می انداخت. پیری به او رسید و پرسید: پسرم چرا غمگینی؟
جوان سر بلند کرد و آهی کشید و پاسخ داد: همیشه دعا می کردم که مادرم بمیرد و پدرم زنی بستاند تا هم او سر پیری جوانی کند و هم من از این نعمت به نان و نوایی برسم. اما از بخت بد، پدرم مرد و مادرم شوهر کرد. حالا مرتیکه‌ی ریشو، هم ترتیب مرا می دهد و هم ترتیب مادرم را...

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

قواعد بازی

این روزها یاران زمانه سخت در کار افشاگری‌اند. با همان قواعد و اصراری که مدت‌هاست به نحو مزحکی ملی شده. یکی مسیح است و دیگری یهودا و قاضی، خدایگان مخاطب، که بیشتر تشنه‌ی هیجانند تا کشف راستی!

اول آنکه: این دو ادبیات دیگر تهوع آور شده :
- ادبیاتی که افشا می‌کند
- ادبیاتی که قدیسه می‌سازد

دوم آنکه: هیچ یک از ما مسیح یا یهودای مطلق نیست. ما همانقدر خوبیم که می‌توانیم بد باشیم. چانه‌زدن برسر اینکه کدام یک از ما راست‌تر است چیزی به جز آب در هاون کوبیدن نیست. بهتر این است که هر یک از ما جرات داشته باشیم که مسئولیت کارهایمان را به عهده بگیریم. حال چه گند عالم گیر باشد و چه عطر دلپذیر.

سوم آنکه: سرنوشت سقراط را به دست شعور و قضاوت عوام سپردن چیزی جز زهر شوکران، حاصل نیست. اینکه چه تعداد مخاطب برای ما کف می‌زند یا لیچار بارمان می‌کند کمکی به حل مسئله نمی‌کند.

چهارم آنکه: ظاهرا بزرگان عرصه‌ی رسانه و اندیشه و قلم ما بیشتر از پیش محتاج مشق دموکراسی‌اند و البته رعایت انصاف که این روزها شده حکایت همان گشتم نبود، نگرد نیست...!
---------------------
به: سیبستان و خلوت انس و باقی رفقا...

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

خاکستری




کجایی ؟
دوباره دست و دلم می‌لرزد. کجایی؟
در این اتاق تنگ و تاریک از آسمان کوچک این سقف دلم می‌گیرد. از این همه شب سربی از این خاکستری دلگیر که ستاره‌ها را می بلعد، می‌ترسم.
دلم گرفته. دست خودم نیست. این روزها با هر خوابی که سراغم بیاید می خواهم بروم. بروم پشت ناکجای سکوت...
راست می‌گفتی. یادت هست؟ « آدم‌ها خسته که می‌شوند می‌میرند.»
خسته‌ام.
می‌خواهم بروم به شمال. می‌خواهم بروم جایی که هنوز خاک نفس می‌کشد و خبری از ازدحام آدمی و کلمه نیست. نه آدمی و نه هیاهو و نه انتظار و نه ایمان و نه آرزو و نه امید و نه این همه نگاه فرسوده که به دروغ باورت کردند.
می خواهم بروم. بروم جایی که هنوز تن ترد بکارت گیاه تازه است.
می‌گویند در آغوش علف‌ها که بخوابی در هیات درختی بیدار خواهی شد با ادراک عمیق یک گیاه که زمزمه‌ی کائنات را می‌شنود و زبان ستاره‌ها را می‌فهمد. شرق و غرب جهان بی‌معناست و زندگی، ذرات کوچکی است که از همه‌ی کواکب به سوی تو می‌آیند و در شاخ و برگ بر افراشته‌ات می‌رقصند...
چه آسمان کبودی
چه شب پر ستاره‌ای
گمان کنم هنوز هم همانجا باشی . درست کنج آن افق دور و چشمک زن و باز می گویی :« تنها کودکان عاشق ستاره می شوند.»

کجایی؟
خسته‌ام.
آدم‌ها خسته که می شوند، می‌میرند...

24 آبان

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

خواهرخوانده‌ی اصفهان در آلمان

خواهرخوانده‌ی اصفهان در آلمان

نسیم محمدی: شهر فرایبورگ را شاید خیلی‌ها نشناسند. اما شهر اصفهان را همه‌ی ما به خوبی می‌شناسیم، حتی به دلیل ثبت آثار تاریخی این شهر مانند «میدان نقش جهان» در یونسکو، بسیاری از مردم دنیا نیز با این شهر آشنایی کامل دارند و یا حتی به آن سفر کرده‌اند. اما هنگامی که از اعلام خواهر‌ خواندگی شهر فرایبورگ و اصفهان حرفی به میان می‌آید، با چشمانی متعجب روبه‌رو می‌شوی که نشان از بی‌اطلاعی دارند...

ادامه مطلب در رادیو زمانه

لینک در بالاترین

۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

صدا کن مرا

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش‌بینی نمی‌کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربک‌های فواره در صفحه‌ی ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

سهراب سپهری - زمزمه: خسرو شکیبایی

۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

Hunger's global hotspots



Chad

• A budget revision to extend PRRO 10510 through March 2009, with additional resources, has been approved. This will allow WFP to design a new project for 15 months starting in April 2009.

• The request for an early budget release for EMOP 10559.1 has been granted to allow WFP to receive donor contributions. Through this EMOP, WFP will provide assistance to 250,000 Sudanese refugees, 185,000 IDPs and over 150,000 host populations in eastern Chad. The project also makes a contingency provision for 43,000 individuals.
[Back To Top]

DRC

• WFP is taking all necessary steps for a rapid deployment in Dungu with an air bridge that will ensure humanitarian aid is distributed rapidly to people attacked by LRA rebels while road convoys from Uganda and through south Sudan are being arranged.

• Severe pipeline breaks continue as well as the prioritization and ration cuts for some beneficiaries and activities.


Ethiopia

• On 4th October, the Ministry of Trade and Industry increased the fuel price from 9.65 ETB to 10.15 ETB per litre, raising the price above one US dollar for the first time. The new tariff has been introduced to reduce Government’s subsidy on oil in favour of a subsidy on food. A rise in transport fares and prices of other commodities – food included – is expected in the weeks to come.


Kenya

• During September, the refugee operation reported a total 1,000 new arrivals at the Dadaab camp.

• 15,000 mt maize arrived in Mombasa last week and will be distributed to the EMOP operations. Uplift from Mombasa is however stretched due to non-availability of trucks for WFP Kenya owing to competing cargo to other destinations.

• With the onset of the rains, it is expected that accessibility of roads especially for the arid districts may deteriorate, which would further hamper distribution activities.


Sudan

• WFP started emergency food ration distributions for returnee households in six villages in Kurmuk, Blue Nile State, who have been affected by severe floods experienced in the state. Reuters had earlier reported the deaths of 69 children due to sickness. This is yet to be confirmed. WFP and other agencies have launched rapid assessments in affected locations. However, accessibility is a major concern with continuing rains and increasing river levels, which have made road passage difficult. The humanitarian community has mobilised tractor trailers and helicopters to improve access.

• UNHCR has confirmed reports of approximately 1,200 Congolese refugees in Yambio county, in Western Equatoria State which borders the Democratic Republic of Congo. These groups were fleeing armed attacks, from groups believed to be the Lords Resistance Army from Uganda. OCHA estimates that as many as 10,000 refugees from Congo and a further 30,000 southern Sudanese internally displaced people (IDP) and vulnerable residents could potentially result from rebel activity in these border areas. WFP and other agencies have initiated emergency assistance to 1,200 refugees, and are preparing contingency plans to support an increased caseload, should the need arise.

• WFP plans to resume airlifts of food (1,116 mt) in support of Gogrial IDPs following the recommendation of a rapid food assessment that found a precarious food security situation in the county. Poor road access, caused by heavy rains and floods, has made airlifts the only option for food deliveries

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

کوتوله پروری

یکی از این قبایلی که دیگر اسمش هم در خاطرم نمانده اعتقاد داشت با هر عکسی که از کسی گرفته می شود، بخشی از روح آن بدبخت هم از جسمش جدا می شود. این هم لابد یکی از آن هزاران گل واژه‌ای! است که ذهن و فکر بشریت را در همه‌ی تاریخ به طویله‌ی حماقت میخ کرده و کذب و صدق آن باشد به پای همان قبیله و همه‌ی جوامع‌ای ‌ که هنوز قبیله‌ای فکر می کنند.
با این حال باور کردن این موضوع چندان دشوار نیست که بیشتر ما به نحوی در حال غارت شدن هستیم و هر روز بخشی از روح و هویت و اندیشه و غرور و هزار کوفت و زهرمار دیگرمان، اند اندک در حال تحلیل رفتن است و هر چه هم چرتکه می‌اندازیم تا کم و کسری‌هایمان را به نحوی توجیه کنیم، کار از قبل هم خراب‌تر می‌شود. بعد هم با یکسری مزخرفات، آنقدر خودمان را بزک می‌کنیم تا جماعت، حسابی کف بِر شوند. هی برایمان دست بزنند و هورا بکشند. یک مشت جماعت احمق تر از خودمان که خیلی‌ها آن را مردم! خطاب می‌کنند.
از طرفی ندای آزادی‌خواهی و دموکراسی و وطن‌خواهی و صلح دوستی و چه و چه و چه و از طرفی دیگر پوک و پوچ برای جبران مافات، شده ایم قاتل آسایش دیگری و در عمل از درک و رعایت همان تعاملات انسانی قبیله ‌ای هم عاجزیم.
یا همیشه به دنبال یک قهرمان هستیم و یا دوست داریم خودمان را جای قهرمان‌ها جا بزنیم. نتیجه هم که مثل روز روشن است. تا چشم کار می کند این مملکت پر از کوتوله شده، از همه جنس و رقم، که هم دایه‌دار دار و ندارمان شده‌اند و هم ارث پدر طلب دارند.
کوتوله‌ی ادبی، کوتوله‌ی سیاسی، کوتوله‌ی مذهبی، روزنامه‌نگار کوتوله، شاعر کوتوله، دولت‌مردان کوتوله و الی آخر...
گمان می‌كنم دشواری پذیرش یک فاجعه از حقیر بودن علت آن نشات می‌گیرد.

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

من و خود و شاهد

من گفت: می‌روم جلوی آینه تا به خود نگاه کنم. / خود، حوصله‌ی دیدن من را نداشت. / شاهد، ساکت نشسته بود.
من گفت: شاید تقصیر این گودی مزخرفی است که چشم هایم در آن چال شده. / خود، پوزخندی زد و به دل نگرفت. / شاهد، همچنان ساکت نشسته بود.
من گفت: باید بیشتر اسرار می‌کردم. / خود، از این همه اسرار نفسش بریده بود./ شاهد، می‌دانست که نیاز غرور آدمی را به باد می‌دهد.
من گفت: ای کاش نمی‌گفت، ای کاش اینبار چیزی نمی گفت. / خود، همیشه دلش می‌خواست بداند، بشنود. / شاهد، می دانست که دانستن اندوه آدمی را زیاد می‌کند.
من گفت: همیشه دوستش داشتم./ خود، دوست داشت کمی هم دوستش داشته باشند./ شاهد، می‌دانست که گاه آدم ها در فهم ساده ترین چیزها اشتباه می کنند.
من گفت: می ترسم، از فردا می ترسم. / خود، تصور فردا برایش ناممکن شده بود. / شاهد، می‌دانست که گاه زمان تلخ می‌شود، خمیازه می‌کشد و حوصله در کج و پیچ فاصله آب می شود.
من گفت: چرا دوباره من؟ / خود، گیج چیزهای عبوسی بود که ترس‌ و تردید‌هایش را مضاعف می‌کرد. / شاهد، می‌دانست که بعضی سوال‌ها روح آدمی را می بلعد و هیچ پاسخی، باور از دست رفته را درمان نمی‌کند...

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

مادوردام شهر آدم کوچولوها

نسیم محمدی
---------------------
بخش اول را از اینجا بخوانید

در بخش قبلی ( در پس کوچه‌های آمستردام) به بافت و سبک زندگی مردم هلند و شهر آمستردام پرداختیم. در این قسمت قصد دارم شما را با یکی از مکان‌های توریستی و جذاب هلند آشنا کنم که آوازه‌ی آن انگیزه‌ی توریست‌ها را برای سفر به هلند افزایش می‌دهد.شاید بار‌ها وبارها در شبکه چهار صدا و سیمای ایران در خصوص مادوردام " MADURODAM " برنامه هایی دیده باشید.



شهر مینیاتوری یا به قولی شهر آدم کوچولوها. شهری که همه‌ی هم نسل‌های من را به یاد کارتون " بلفی و لی لی بیت" می اندازد. با آن " مون گار" سنجاب پرنده.
این شهر مینیاتوری که در دن هاگ " DEN HAAG " واقع شده کار دست ماکت سازهای هلند بوده که همه هلند را در ابعاد مینیاتوری در معرض دیدد بازدید کنندگان قرار داده اند.
حتی ماکتی از سکوی نفتی که در دریای هلند مشغول استخراج نفت است با همان سر و صدای مخصوص سکوهای نفتی قابل مشاهده است. اما نکته قابل توجه تر این است که در کنار هر ماکت صندوقی تعبیه شده که با قرار گرفتن یک 10 سنتی در داخل آن عملکرد جالبی را به نمایش می‌گذارد.
به این ترتیب که با قرار گرفتن 10 سنتی در قلک، ماکت هایی که قابلیت حرکت دارند به صورت خودکار به حرکت در می آیند تا بازدید کننده بتواند با فضا ارتباط بیشتری برقرار کند.
هلندی‌ها معتقدند که مادوردام تنها یک پارک تفریحی و یا یک نمایشگاه نیست بلکه نماد یاد‌بودی از دوران جنگ است چرا که ساخت این مکان پس از جنگ جهانی دوم توسط والدین جرج ما‌دورَ آغاز و در سال 1952 به پایان رسید.
جرج مادورَ از جمله اسرای یهودی بود که در اردوگاه آلمان نازی در اسارت به سر می برد و سر انجام در 9 فوریه 1945 در یکی از کوره‌های آدم سوزی، سوزانده شد . از آن پس والدین جرج هزینه ی ساخت شهر مینیاتوری را پرداخت کردند و در آمد حاصل از آن را به فقرا و کودکان کار اختصاص دادند که تا امروز این سنت در هلند ادامه یافته است. پس از فوت والدین جرج، پرنسس بئاتریس شهردار شهر مینیاتوری شد.

http://www.dutchblog.de/wp-content/uploads/2008/01/koniginbeatrix.jpg
پرنسس بئاتریس

وی که از سال 1980 مسئولیت این پست را بر دوش گرفت تا به امروز همواره هزینه‌ی تعمیر و نگهداری مادوردام را بر عهده داشته. از همان سال مجلس دانش آموزی نیز برای اداره‌ی مادرودام تاسیس شدکه 22 تن از دانش آموزان شهر دن هاگ در مکانی مشخص جمع شده و شهردار جدید انتخاب می کنند. امسال هم نوبت دومین شهردار شهر مینیاتوری است که تا پایان سال باید انتخاب شود چرا که پرنسس بئاتریس قصد دارد این مسئولیت را به شخص دیگری واگذار کند.

مشخصات شهر مینیاتوری

در مجموع این شهر 18 هزار متر بوده و 66 هزار ساکن مینیاتوری دارد. 4 هزار و 542 دستگاه هم ماشین های سواری و کامیون‌های مینیاتوری در آن جای داده شده. همچنین شامل 12 دستگاه قطار 32 فروند هواپیما و 58 فروند کشتی است.
سازندگان مادارودام 4 هزار متر ریل راه‌آهن و تراموا برای رفاه حال ساکنین مینیاتوری آن ساخته اند. البته ناگفته نماند که بحران مسکن هم در این مکان همانند ایران وجود داشته و معضل غیر قابل حلی محسوب می شود. چرا که تنها 5 هزار و 236 خانه در ازای 66 هزار ساکن آن ساخته شده . بدین معنا که 60 هزار و 764 نفر در مادوردام بی خانمان هستند!!! اما هر چه که باشد جای شکر آن باقی است که با کمبود آب و برق مواجه نیستند. چرا که به ازای هر 2 نفر و نصفی آدم کوچولو، یک تیر چراغ برق در خیابان ها ساخته شده است.