۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

سفر


...

اتاق خلوت پاكی است.

برای فكر، چه ابعاد ساده‌ای دارد!

دلم عجيب گرفته است.

خيال خواب ندارم.


كنار پنجره رفت

و روي صندلی نرم پارچه ای

نشست: هنوز در سفرم.

خيال می‌كنم

در آب‌های جهان قايقی است

و من - مسافر قايق - هزارها سال است

سرود زنده‌ی دريانورد‌های كهن را

به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانم

و پيش می رانم


مرا سفر به كجا می‌برد؟

كجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند

و بند كفش به انگشت‌های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟

كجاست جای رسيدن، و پهن كردن يك فرش

و بی خيال نشستن

و گوش دادن به

صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور؟


و در كدام بهار

درنگ خواهی كرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟


شراب بايد خورد

و در جوانی يك سايه راه بايد رفت،

همين.

...

***


شعر : سهراب سپهري - زمزمه : خسرو شكيبايي

۲ نظر:

  1. شراب بايد خورد
    و در جوانی يك سايه راه بايد رفت،
    همين.

    نسیم نازنینم...

    پاسخحذف
  2. افسوس سپهری هم چون فروغ بعد از نبودنش چنین شکفت و ریشه دواند او شاعری بود در برزخ چون سیاسی نبود سیاسی گوها میراندنش وچون مذهبی نبود آنان ردش میکردند روانش همواره شاد باد

    پاسخحذف