۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

راوی

این روزها مثل یک قطره، خشک شده‌ام پشت پنجره‌ی خیال و کلماتی را زمزمه می‌کنم که در حرارت دهان ذوب می‌شوند و می‌روند به سوی تهی. انگار که اصلن نبوده اند. درست مثل روایت داستانی تاریک که در دهشت شب نفس می‌کشد و تنها تسلای آرامی بخشش همان صدای بریده بریده‌ی نفس‌هاست در این هجوم تنهایی.
جدی جدی پیر شد این حوصله‌ی وامانده.

۱ نظر:

  1. حوصله کن بابایی!کم حوصله میشی ...بی حوصله میشی ..حوصلت سرمیره...حوصلت پیر میشه...اما آخرش درست میشه...حوصلت میاد سر جاش.

    پاسخحذف