این روزها مثل یک قطره، خشک شدهام پشت پنجرهی خیال و کلماتی را زمزمه میکنم که در حرارت دهان ذوب میشوند و میروند به سوی تهی. انگار که اصلن نبوده اند. درست مثل روایت داستانی تاریک که در دهشت شب نفس میکشد و تنها تسلای آرامی بخشش همان صدای بریده بریدهی نفسهاست در این هجوم تنهایی.
جدی جدی پیر شد این حوصلهی وامانده.
حوصله کن بابایی!کم حوصله میشی ...بی حوصله میشی ..حوصلت سرمیره...حوصلت پیر میشه...اما آخرش درست میشه...حوصلت میاد سر جاش.
پاسخحذف